۱۳۸۸ دی ۴, جمعه
بی و تن
۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه
زمانی برای بزرگ شدن
***
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
عربده جو
۱۳۸۸ آذر ۱۷, سهشنبه
خودت کردی
۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه
گذر
۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه
گود ریدز
۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه
۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه
قمارباز
۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه
که چون همه کس گیر شده است وقاحت اش از یاد رفته
مجری جلسه خانمی بود از دپارتمان رایتینگ دانشگاه. اولین سوالی که بعد از سلام و احوال پرسی و معرفی کردن خودش پرسید این بود که آیا هیچ کدام از شما از کشوری آمده اید که در آن کپی برداری علمی جرم نباشد. همه خندیدند. بعد این خانم جدی شد و گفت خب نه. نخندید. فرهنگ ها فرق دارند شاید کسی از کشوری آمده باشد که در آن، استفاده از متن دیگران در لا به لای متن خود بدون استفاده از کوتیشن مارک و ذکر منبع اشکالی نداشته باشد. اصلاً شاید در فرهنگی آدم ها به گمان شان استفاده از این روش به اعتبار متن بیفزاید.
حرف من این است که شما از کجای دنیا آمده اید بدانید که در ادبیات علمی جهان این کار جرم محسوب می شود. بدانید که اگر در تکلیف کلاسی خودتان هم متن کسی را استفاده می کنید باید در کوتیشن بگذارید و منبع ذکر کنید. سعی هم بکنید که هیچ وقت عین عبارات را به کار نبرید بلکه جمله ها را بازنویسی کنید و شاید چیزی بیشتر از نیم ساعت توضیح داد. لا به لای حرف هایش گفت حتی ممکن است اساتید شما هم چنین اشتباهی کنند یا از شما بخواهند چنین کاری بکنید. بدانید که استادها هم اشتباه می کنند. شما اشتباه نکنید.
***
آن روز من هم جزو کسانی بودم که وقتی آن خانم سوالش را پرسید خندیدم. تا به حال خیال می کردم من از کشوری آمده ام که در آنجا هم کپی برداری علمی جرم است. لااقل همت دکتر قدسی و دیگران که استاد راهنمای عزیز من هم در آن جمع حضور دارد این طور به من القا می کرد. اما انگار در ایران همه چیز عوض شده است. وزیر علوم مان که مقاله تقلبی می دهد و عین خیالش نیست. بعداً یک متنی در می آید که آقای وزیرمی گوید دانشجویم بوده است و من نبوده ام. اگر تو نبوده ای و آن قدر به خودت زحمت بازبینی نداده ای که غلط می کنی اسمت را روی مقاله می چسبانی و ارتقاء هم بابت آن مقاله می گیری. اگر هم تو بوده ای و دانسته ای و داری دانشجویت را قربانی می کنی که اشکالی ندارد، دروغ گویی را خوب یاد گرفته ای. اصلاً همین دروغ گویی رشدت داده است در این دولت و انتخابات و ... غیره.
از این جالب تر آن یکی وزیر لات راه و ترابری است. حرف هایی زده است از جمله تعریف جدیدی برای تقلب علمی آورده است که دوست دارم ببینم این تعریف در کجا وجود دارد: «مجددا تاكيد ميكنم كه به مقالهاي دزدي اطلاق ميشود كه كل مقاله با تغيير نام مصادره به مطلوب گردد.» انگار مجلات علمی و فضای آکادمیک حوزه ی وزارت حضرتش است که با این لحن می گوید مجدداً تاکید می کنم که...
آقای دکتر بهبهانی استاد راهنما تز دکترای رئیس جمهور ایران
این تعریف را شما از کجا استخراج کرده اید؟
در مقاله مراجعی هم که از آن کپی برداری شده معلوم نشده است و بعد با کمال پر رویی می گوید : « لذا تعدد منابع و ماخذ موجب شده است كه اشتباها ذكر نام برخي منابع از قلم بيفتد»
اگر کامران دانشجو پر رویی و دروغگویی را از رئیس جکهور یاد گرفته باشد، گمان کنم این استاد راهنما پر رویی و دروغ گویی را به احمدی نژاد یاد داده است.
***
باید بروم آن خانم دپارتمان رایتینگ را پیدا کنم و بهش بگویم که من از کشوری آمده ام که وزیر علوم من هم کپی برداری علمی می کند. باید بروم پیدایش کنم و بگویم استاد راهنمای رئیس جمهور کشور هم کپی برداری علمی را مجاز می داند. باید بروم برایش بگویم.
۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه
بالتی هی احسن
فیلم را که قطع کردم بروم به کلاس حبیب صالحی برسم، دیدم یک دختری رفت سمتش. فکر کردم لابد دارند بحث می کنند. دختر را هم فیلم کردم. جلوتر که رفتم و وارد بحث شان شدم فهمیدم دختر هم یک مسیحی است و می خواهد از آقا دلگرمی بگیرد که او هم بتواند این گونه تبلیغات را برای اعتقادش انجام دهد. آقا می گوید دخترم اگر دوستانت تو را مسخره کردند برایت مهم نباشد، عیسی مسیح حامی تو خواهد بود. من نوزده سال است به این دانشگاه می آیم و این حرف ها را می زنم. بیشتر از نود و پنج درصد این بچه ها من را مسخره می کنند. من دلم برای آنها می سوزد. من می خواهم به جهنم نروند. من دلم می خواهد این ها گناه نکنند. اگر من را مسخره کنند مهم نیست. عیسی را هم اذیت می کردند. تو هم به دلت ترس راه نده. اگر بتوانی یک نفر را هم از گناه دور کنی ارزش دارد. دخترک خوش حال رفت.
من هم خوش حال شدم. لااقل این بنده خدا برای دور نگه داشتن مردم از آتش نرفته حکومت اسلامی تاسیس کند. البته خدا نیاورد آن روز را. این ها هم پتانسیل تبدیل شدن به ا.ن را دارند.
پ.ن: شاید نوشته ی روی آن تابلو معلوم نباشد. این عکس را رفنم جلوتر با موبایل گرفتم. ببخش که کیفیت ندارد.
۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه
چه رسمی داری ای دوره زمونه، که هر روزت یه جا عاشق کشونه
تمام که بشود یعنی دیگر هیچ کسی نمانده است. یعنی دایره دوستان پر. یعنی علی مانده است و حوضش.
کتاب ها را یک یک نگاه می کنم. کدام را ببرم، کدام را نبرم، کدام را هدیه دهم. کدام را نگه دارم شاید روزی روزگاری آینده ای بود و برگشتی و کتابی و از نو کتاب خانه ای. مگر آخر سر چند تا را می توانم ببرم. دو چمدان دارم هر کدام با محتویاتش حداکثر سی و دو کیلو، باید همه زندگی را جمع کنم بریزم درونش و خانه به دوش شوم.
تمام که بشود، چمدان ها که جمع بشود، لیست که خط خطی شده باشد، چاره ای نمی ماند برایم جز رفتن و رفتن. آن وقت است که رسماً مهاجرت (تو بخوان آوارگی) آغاز خواهد شد. آن وقت است که باید بروم و بمانم و باز به زندگی ادامه دهم. زندگی جدیدی را از صفر بسازم با دوستانی دیگر و جامعه ای دیگر.
می گویند یکی دو سال اولش سخت است. بعدتر خودت هم در آینه، منِ قبلی را تشخیص نمی دهی. منِ قبلی ات خواهد مرد.
۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه
دزد
***
رای بیشتر از «سید» به دست آوردی کافی ات نبود که سید بودنش را هم می خواهی تصاحب کنی؟
۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه
دستی از غیب برون آید و کاری بکند؟
نوری از بالا می آید. هلی کوپتری می آید و همراهش کپی فاکسی است که سلحشور را پریشان می کند. سلحشور باور نمی کند. احمد کوهی داد می کشد سرش که دستخط آقاست.
آن بچه موتوری ها دودشان دارد همه را خفه می کند. دست خط آقا نرسیده است هنوز؟
۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه
تاریخ انقضا
۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه
دردها
۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه
یوگی و دوستان
چرا سبز شده ام؟
من می دانم که این سبز بستن این روزها یک حربه انتخاباتی است. قرار نیست آدم ها را مرزبندی کند که شاید اشتراک من با خیلی از آن ها که سبز نمی بندند بیشتر از کسانی باشد که می بندند. برای منی که حرف هایم رسانه ای ندارند، برای منی که دوست دارم تغییری ایجاد کنم این سبز بستن فقط یک ابزار است. ابزاری که می تواند سوال ایجاد کند و آدم ها بپرسند چرا سبز؟ و من بتوانم توضیح دهم که سبز می بندم تا آن آدم های تمامیت خواه چهارسال دیگر همه ی اداره امور مملکت را به دست نگیرند، بخشی از آن را داشته باشند. سبز می بندم تا برای پیروزی آن نفری از بین این چهار نفر تلاش کنم که درک بیشتری از فرهنگ دارد و فرهنگ را می فهمد. کسی که هدفش زندگی با کرامت انسان ها باشد. اگر هم دوست داشت انقلاب را صادر کند، بگذارد برای بعد. لااقل هدف اولش این صدور باشد. انتظار زیادی از رئیس جمهور ندارم فقط بگذارد زندگی مان را بکنیم.
فردا روز که موسوی برنده شد، من می روم پی کار و زندگی ام. این دست بند سبز را هم باز می کنم. پست و مقامی هم به من نمی رسد. امید دارم که آن روز بتوانم راحت تر در این سرزمین نفس بکشم. نبینم رئیس کشورم هر روز برای این و آن شاخ و شانه می کشد. نبینم رئیس کشورم دنبال دشمن می گردد و اگر نباشد ایجادش می کند. من می روم پی کار و زندگی ام، به کسی هم فخر نمی فروشم که من موثر بوده ام در این پیروزی. تو هم فردایش دستبندت را باز کن. بگذار آنها که سبز نبسته بودند هم در این پیروزی سهیم باشند. باور کن به نفع من و تو است اگر آن رفقای احمدی نژادی هم زندگی راحت را تجربه کنند. مسخره شان نکن، اذیت شان نکن، اجازه تجربه زندگی را به آنها هم بده. اگر به کرامت انسانی و هم زیستی مسالمت آمیز اعتقاد نداری، لااقل برای راحتی خودت هم که شده بگذار آنها هم راحت باشند.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه
تو حیفی، نرو
۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه
فروشگاه زنجیره ای یا بقالی ساده- مساله این است
۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه
۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سهشنبه
دهه ات گذشته مربی!
آقای صدا و سیمان، بس نیست دیگر؟ به خدا دهه اش گذشته است، تو را به خدا هر سال این ده روز باز آهنگ خمینی ای امام پخش نکن. من که نمی فهمم حال و هوای آن روزها را، فقط مادر بزرگ هوایی می شود، بگذار او هم فراموش کند.
۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه
چرا؟
«وقتی به این فکر میکنم که الان که من در کمال آرامش نشستهام و از سر شکمسیری وبلاگ مینویسم و همزمان نه خیلی دورتر یک عده تا سر حد مرگ رنج میکشند و منتظرند تا نوبتشان برسد که به رفتگانشان بپیوندند، به شدت از عذاب میکشم. در عین حال خدا را شکر میکنم بابت اینکه وضع من آنگونه نیست. اینجاست که خدا را به شدت شکر میکنم بابت اینکه در کشوری زندگی میکنم که بزرگترین دغدغهام این است زندگی بهتری داشته باشم نه اینکه صبح که از خانه میروم بیرون شب زنده به خانه برگردم. خدا را شکر میکنم که موضوع بحثها و سروکله زدنمان با دولتمردان و دیگر دوستان از برای این است که ایران بهتری بسازیم نه اینکه با چنگ و دندان دو وجب خاکی که به اصطلاح وطنمان است را حفظ کنیم. و خدا را صد هزار بار شاکرم از این بابت که در کشوری زندگی میکنم که امنیت و آرامش دارد. و امیدوارم هرگز این نعمت را از ما دریغ نکند، هر چند که هر روز هزاران بار با غر زدنها و غفلت از این نعماتش، عملا آنها را ناشکری کنیم.»
من هم دوست دارم بروم اینجا در یک شرکتی کار کنم و پول در بیاورم. اما چه کار کنم با فلان دوستم که شرکتی دارد مشورت می کنم، می گوید اول تاآخرش دردسر است. مگر بیماری می خواهی کار کنی؟ و برایم می گوید که بزرگترین مشکل شرکتش این است که هر مهدس کاردرستی را آورده است شرکت، کار و حقوق دستش داده است الان دارد جمع می کند می رود. راست هم می گوید، می خواهد با افزایش حقوق و بهتر کردن شرایط کار شرکت نگه شان دارد اما نمی تواند بیرون شرکت شان را که تغییر دهد. از در شرکت که بیرون می روند، اگر خانم باشند به مانتویی چیزی شان گیر می دهند و اگر آقا باشند هزار و یک درگیری دیگر دارند.
من که از خدایم هست بمانم و همین جا درس بخوانم. کجا برای من بهتر از اینجاست؟ چه چیز ندارم که همه چیز دارم و می دانم اگر هر جا بروم چنین موقعیتی نخواهم داشت. اما چرا دارم تلاش می کنم بروم؟ خوب من هم قبول دارم . وضع ما الان از زیمبابوه و عراق و افغانستان بهتر است.
محمد عزیزم. وقاحت از نسل ما نیست. وقاحت را کسانی دیگر دارند. تو که می شناسی شان این ها را. وقاحت را آن آقایی دارد که مدرک دکترای تقلبی می گیرد، یک کشور را بازی می دهد، سر کلاس دانشجویانش را سرزنش می کند که ما در آکسفورد مثل شما که درس نمی خواندیم شما چه دانشجویان تنبلی هستید و فلان و فلان. بعد هم می گوید که این قضایا نقص توحید مرا کامل کرد و روضه می خواند که نمی دانم زنم برای من می ماند یا نه. بعد هم برای محکم کاری از خاطرات جنگ و شیمیایی می کوید و معامله ای که با خدا کرده است. سوار تاکسی شده بودم که از امیرآباد بروم پردیس مرکزی. پلیس جلوی تاکسی را گرفت که طرح نداری و خواست جریمه اش کند. راننده گفت نامه دارم و نامه را در آورد. خواست دست پلیس بدهد که دیدمش. نامه ای بود که گواهی می داد ایشان جانباز هستند و اجازه تردد در منطقه طرح ترافیک دارند. فهمیدم پایش مصنوعی است. لطف عظیمی که آقایان به او کرده اند این است که اجازه داده اند با ماشین وارد منطقه ی پر دود و گند مرکز شهر شود و مسافرکشی کند با ماشین خودش. دو دانشجو نشسته بودند عقب ماشین و نگران کلاس انقلاب اسلامی شان بودند که داشت دیر می شد و سر آرام رفتن این آقای راننده حرص می خوردند. اتفاقاً قیافه شان بسیجی هم می زد. من که جلو نشسته بودم حسرت را در نگاه این آقای راننده می دیدم. انقلاب زنده باید بنشیند پشت تاکسی با پای مصنوعی مسافرکشی کند و فلان درس خوانده ی امام صادق بیاید ریشه های انقلاب اسلامی در دانشگاه درس بدهد و حقوق دولت بگیرد. وقاحت را نسل ما دارند محمد جان؟
بگذریم، دوست تان دارم. هر دو تان را. بس که لطیف و دوست داشتنی و با انصاف هستید. ای کاش بتوانیم با هم زیر سقف یک کشور زندگی کنیم و روز به روز پیشرفت و شاد باشیم. ای کاش بشود. ای کاش