۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

دزد


آن قدر حقیر بود که نتوانست پادشاهی را از نو بسازد و خودش را به عنوان پادشاه، همان طور که هست بقبولاند. منصب را که دزدیده بود هیچ، می خواست تمام افتخارات دیگران را نیز داشته باشد. می خواست «مرد» را در یک نبرد نابرابر در برابر نگاه همه زمین بزند. نمی توانست ببیند همه استادیوم را که اسم مرد را فریاد می زنند. باور کن شنیدن نام مرد تنش را می لرزاند، آرامش نداشته اش را به هم می ریخت، خواب را از چشمانش می گرفت. خنجر را قبل از شروع مسابقه در بدن مرد فرو کرد، خیالش می تواند افتخار مرد را هم بدزدد.
***
رای بیشتر از «سید» به دست آوردی کافی ات نبود که سید بودنش را هم می خواهی تصاحب کنی؟

هیچ نظری موجود نیست: