۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

چرا سبز شده ام؟

من سبز نمی بندم تا به دیگرانی که نمی بندند خرده بگیرم. من سبز نمی بندم چون رنگ سیدی است که درخت ها نیز سبز هستند. من سبز نمی بندم تا فردای انتخابات که موسوی برنده میدان شد، آنها که سبز نبسته بودند را غیر خودی بدانم. اگر امروز سبز بر دستان من است تلاشی است برای ایجاد تغییر و حرکت به سمت تشکیل جامعه ای که در آن آدم ها تحمل هم را بیشتر داشته باشند. پس فردای انتخابات این سبز بستن را پتک نمی کنم که بر سر این و آن بکوبم، امروز هم پتکی در دست ندارم.
من می دانم که این سبز بستن این روزها یک حربه انتخاباتی است. قرار نیست آدم ها را مرزبندی کند که شاید اشتراک من با خیلی از آن ها که سبز نمی بندند بیشتر از کسانی باشد که می بندند. برای منی که حرف هایم رسانه ای ندارند، برای منی که دوست دارم تغییری ایجاد کنم این سبز بستن فقط یک ابزار است. ابزاری که می تواند سوال ایجاد کند و آدم ها بپرسند چرا سبز؟ و من بتوانم توضیح دهم که سبز می بندم تا آن آدم های تمامیت خواه چهارسال دیگر همه ی اداره امور مملکت را به دست نگیرند، بخشی از آن را داشته باشند. سبز می بندم تا برای پیروزی آن نفری از بین این چهار نفر تلاش کنم که درک بیشتری از فرهنگ دارد و فرهنگ را می فهمد. کسی که هدفش زندگی با کرامت انسان ها باشد. اگر هم دوست داشت انقلاب را صادر کند، بگذارد برای بعد. لااقل هدف اولش این صدور باشد. انتظار زیادی از رئیس جمهور ندارم فقط بگذارد زندگی مان را بکنیم.
فردا روز که موسوی برنده شد، من می روم پی کار و زندگی ام. این دست بند سبز را هم باز می کنم. پست و مقامی هم به من نمی رسد. امید دارم که آن روز بتوانم راحت تر در این سرزمین نفس بکشم. نبینم رئیس کشورم هر روز برای این و آن شاخ و شانه می کشد. نبینم رئیس کشورم دنبال دشمن می گردد و اگر نباشد ایجادش می کند. من می روم پی کار و زندگی ام، به کسی هم فخر نمی فروشم که من موثر بوده ام در این پیروزی. تو هم فردایش دستبندت را باز کن. بگذار آنها که سبز نبسته بودند هم در این پیروزی سهیم باشند. باور کن به نفع من و تو است اگر آن رفقای احمدی نژادی هم زندگی راحت را تجربه کنند. مسخره شان نکن، اذیت شان نکن، اجازه تجربه زندگی را به آنها هم بده. اگر به کرامت انسانی و هم زیستی مسالمت آمیز اعتقاد نداری، لااقل برای راحتی خودت هم که شده بگذار آنها هم راحت باشند.

هیچ نظری موجود نیست: