۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

از مصاحبه هایی خیالی

س- شما از کی زندگی را جدی گرفتید؟ 
ج- صبر کنید اول دو کلمه ای را که در سوال تان به کار بردید بیشتر حلاجی کنم. گفتید زندگی و هر کس مثل شما این کلمه را به کار ببرد من را به یاد آن جک تلخ می اندازد که رفیق آبادانی مان داشت برای دوستش تعریف می کرد که خلاصه کاکو یک موج سنگین آمد و زد و لنج ما شکست و همه مان غرق شدیم و مردیم. دوستش بهش نگاه می کنه و میگه اگه تو مردی پس چرا هنوز زنده ای؟ رفیق مان عینک ری-بن اش رو جابه جا می کنه و میگه کا این زندگی ما دارُم؟ زندگی برای من همواره حسی است شبیه حس برادر آبادانی ام بعد از غرق شدن لنج اش. من خیلی وقت است لنج هایم همه غرق شده اند.
و اما بعد باید برویم سر وقت کلمه ی جدی. نمی دانم چه کار دیگه ای باید می کردم که نکردم تا می گفتید زندگی را شوخی گرفته ام. 

اما خب، ممنون هستم از این سوال تان. راستش در جواب این سوال می توانم بگویم از زمانی برای تان تعریف کنم که فهمیدم دیگران زندگی شان را جدی می گیرند و طبیعتا این هم یک فرآیند بوده است تا یک کشف ناگهانی. اما خب شاید روشن ترین نقطه ی این فرآیند زمانی بود که از یکی از دوستانم درخواست کردم مسئولیت صفحه ای از نشریه ی الکترونیکی که من هم مسئولیتی در آن داشتم را به عهده بگیرد. همه مان در این نشریه بی توقع برگشت مالی کار می کردیم که از پول خبری نبود در حوزه ی هنری. دوستم روبه روی من نشست و گفت علی من باید قسط بدهم. اگر می توانی فلان قدر در ماه به صورت منظم بدهی، من هستم. وگرنه بگذار همین طور دورادور با هم دوست باشیم و من هر از گاهی مطلبی بدهم و تو منتشر کنی. خب جواب من هم این بود که حتماً و من درک می کنم موقعیت تو را و این که متاسفانه نمی توانم قولی بدهم که بتوانم حتی 50 هزار تومان را هم به صورت منظم و ماهانه برسانم و قرارمان همان دوری و دوستی شد. اما خب واقعیت اش این بود که من درک نمی کردم. برای شان زندگی جدی بود و من هنوز بی خیال بودم و شاید هنوز هم هستم. 

از کتاب «دیالوگ هایی در آینه» - نشر سخن

هیچ نظری موجود نیست: