۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه

دستی از غیب برون آید و کاری بکند؟

ماشین خط کشی دارد کار خودش را می کند. خیابان را داده اند آسفالت کرده اند. حالا دارند خط می کشند. انگار نه انگار جماعتی نمی توانند دیگر حتی نفس بکشند.

کاظم عباس را کول می گیرد که ببرد. حقه زده اند. ماشین و راننده گذاشته اند و کلیدش دست دیگران است. همه چیز می رود به یک تراژدی ضد نظام، ضد اخلاق و ضد انسان ختم شود.

نوری از بالا می آید. هلی کوپتری می آید و همراهش کپی فاکسی است که سلحشور را پریشان می کند. سلحشور باور نمی کند. احمد کوهی داد می کشد سرش که دستخط آقاست.

آن بچه موتوری ها دودشان دارد همه را خفه می کند. دست خط آقا نرسیده است هنوز؟

هیچ نظری موجود نیست: