من محسن نامجو را دوست دارم. خودش را که نه شاید، نمی شناسمش. موسیقی اش را دوست دارم. زمانی خیلی بیشتر از این که الان دوست دارم هم دوست داشتم. اما خب دیگر الان آن زمان گذشته است. بعضی از موسیقی ها حاطره هایی زخم دار شده است که گوش کردنش آزارم می دهد. در نتیجه کمتر نامجو گوش می دهم. اما هنوز از شنیدن بعضی کارهایش لذت بی اندازه می برم. یک بار هم بیشتر از نزدیک ندیدمش. حدود ده سال پیش بود که تب نامجو شروع کرده بود همه جا را گرفتن. من و دوستانم هم آهنگ هایش را گیر آورده بودیم و لذت می بردیم ( آن وقت ها نمی شد اثرش را خرید. بعدها که شماره حساب داد و آلبوم بیرون داد هزینه آن آلبوم ها را به حسابش واریز کردیم). نشسته بودیم با موسی و مسعود در اتاق مان در حوزه هنری، ساختمان جدید طبقه سوم. بعد از ساعت اداری حوزه بود که کار ما تازه شروع شده بود و کارمندها همه رفته بودند. از یک جایی متوجه شدیم که صدای نامجو دارد می آید. از سلیقه ی کسی که نامجو را با صدای بلند در راهروهای حوزه هنری پخش می کرد لذت بردیم. کمی گذشت و دیدیم صدا هنوز ادامه دارد. از دفتر بیرون رفتیم که ببینیم این خوش سلیقه کدام یک از همکاران مان است. صدا از اتاق قاسمی می آمد که مشکوک مانم کرد. یادمان آمد چهارشنبه عصر است و وقت گعده علی معلم دامغانی در اتاق قاسمی. در را آرام باز کردیم و وارد شدیم. نامجو روی صندلی نشسته بود و سه تار می زد و می خواند. معلم آن طرف تر نشسته بود و گوش می داد. حسام الدین سراج هم نشسته بود. یادم نیست که علیرضا قزوه هم در اتاق بود یا نه. دو سه نفر دیگر هم بودند که من نمی شناختم شان. من و موسی و مسعود هم ایستادیم و تماشا کردیم و ذوق.
نامجو داشت جبر جغرافیایی را می خواند: «تو که زاده ی آسیایی و صبونه ات شده سیگار و چایی...». تمام که شد علی آقا معلم گفت این که همه اش مواد مخدر بود. یکی دیگر بخوان. نامجو ترشید. گفت حالا یک شعر کلاسیک می خوانم و شروع کرد «رو سر بنه به بالین... » مولانا را خواند. با همان مسخره بازی های خاص خودش. معلم زل زده بود به ساز زدنش. تمام که شد معلم باز گفت این هم که دوباره همان فضای مواد مخدر بود. سراج پادرمیانی کرد و مزه ریخت تا یخ فضا بشکند. معلم زبانش تیز بود اما معلوم بود کار را دوست داشته است. نامجو گفت خب شما کار من را دوست ندارید. دیگر دلیلی ندارد حرفی بزنیم. من می روم. معلم گفت نه. نه. الان برو اما بعدا برگرد. باید با هم حرف بزنیم بیشتر. من چیزی دیدم که دوست داشتم و چیزی دیددم که دوست نداشتم. نامجو سازش را جمع کرد و سرش را انداخت که بیرون برود. تنها بود. ما دنبالش رفتیم. کمی توی راهرو گپ زدیم. دمغ بود و بی حال. دعوتش کردیم که بیاید مصاحبه کنیم. خوشش آمد و قبول کرد. شماره موبایلش را داد یه یک 935 ایرانسل بود. نامجو رفت و ما خمار آن روز ماندیم. مصاحبه انجام نشد به هر دلیل. نمی دانم آیا دوباره به دیدن علی معلم آمد یا نه. اما نتایج آن دیدارها هر چه بود به گمانم رو به جلو بود. ارشاد به نامجو اجازه تکثیر آثارش را نمی داد و نامجو توانسته بود حوزه هنری را راضی کند که از قدرت فرا ارشادی خود استفاده کند و آلبومش را منتشر کند. تا امروز هم تنها اثر محسن نامجو که به صورت قانونی در بازار ایران موجود است آلبوم ترنج است که حوزه هنری منتشر کرده است. من دیگر به جز آن محسن نامجو را رو در رو ندیدم. اما خب با موسیقی اش زندگی ها کرده ام.
***
حالا ده سال از آن روزها گذشته است. من پیرتر و نامجو پیرتر. من این گوشه دنیا و نامجو هم جایی همین نزدیکی ها. هر دو مهاجر. نامجو دیگر ان آدم قبلی نیست. من هم نیستم. یک ماه دیگر می آید همین نزدیک ما برای اجرای کنسرت. دو دل هستم بروم یا نروم. من با نامجو زندگی کرده ام. من با این آهنگها عاشق شده ام و شکست خورده ام. تحمل دیدن این که نامجو برود روی سن و آهنگش را بخواند و چارتا بچه مزلف پایین سن برایش کف و سوت و جیغ بزنند* را ندارم. برای من موسیقی نامجو از شخص نامجو و طرفدارانش جدا شده است. موسیقی که در تنهایی گوش داده ام و کنارش رشد کرده ام و جمع شده ام و در خودم فرو ریختم را نمی خواهم که فاحشه اش کنم. صاحب این موسیقی من هستم روی دستگاه تلفن و کامپیوتر خودم و در تک تک سلول های مغزی ام. نامجو وسیله است. نامجو بهانه است.
این البته مانیفست من است برای کنسرت محسن نامجو نرفتن به علت همه آن رشته تعلقات عاطفی/روحی. طبعا نفی کنسرت رفتن نیست. استاد شهرام شب پره عزیز اگر کنسرت در این نزدیکی برگزار کنند خودم می شوم اول بچه مزلف عالم و برایش می رقصم.
* یک ویدیویی هست از اجرای آهنگ بی نظیر «دهه شصت» نامجو. ببینید. ترانه موسیقی عالی است و بی اندازه رفرنس های نوستالژیک در سرتاسر ترانه روان است. ویدیو را ببینید که کجایش است بچه مزلف ها ارضا می شوند و جیع و نعره می کشند. راهنمایی می کنم که دنبال دختر همسایه بگردید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر