دو سالی می شد که خبری ازش نداشتم. نمی دانم معلمم بوده یا دوستم. دبیرستان که بودم دو سه جلسه ای سر کلاسی که درس می داد نشستم. دور بودیم از هم، اما خیلی نزدیک بود. دیشب داشتم یک فولدر از عکس های قدیمی را نگاه می کردم. دیدمش. ایستاده بودیم، صفحه ی لپ تاپی را نگاه می کردیم و عکسی که اگر غلط نکنم امیرعلی ازمان گرفت. بعدتر دیگر ندیدمش. همان موقع دلم برایش تنگ شد. آن نت بالا سمت راست همان وقت گوشه ی عکس نشست. حالا دیگر نسخه ی اصلی تصویر را ندارم.
ندیدمش تا شب عروسی اش. باز هم ندیدمش تا دو سال پیش که در پارسه صدایش را شنیدم از کلاسی بیرون می آمد. رفتم پشت در کلاس ایستادم و زل زدم بهش. دید و بیرون آمد. بغل کشیدیم هم را. کلاسش ده دقیقه ای تعطیل شد.
دیگر ندیدمش تا دیشب. امروز اس.ام.اس زد - بعد از دو سال- که دلش هوایم را کرده است. انگار نه انگار من دیشب هوایش کرده بودم. دوست دارم شده نیم ساعت ببینمش. یعنی می شود؟
***
پ.ن: شما به روح اعتقاد داری؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر