جان لاک: «چرا ایمان آوردن برای تو این قدر سخت است؟»
جک شپرد: «چرا ایمان آوردن برای تو این قدر آسان است؟»
[روزی صد دفعه فرشته ای که روی شانه ی راستم نشسته است می شود جان لاک و فرشته ی سمت چپی می شود جک ]
[روزی صد دفعه نیمه ی سنتی ام می شود جان لاک و نیمه ی مدرنم می شود جک ]
[روزی صد دفعه نیمکره ی راست مغزم می شود جان لاک و نیمکره ی سمت چپی می شود جک ]
[روزی صد دفعه آبا و اجدادم می شوند جان لاک و فرزندانم می شوند جک ]
[روزی صد دفعه موسی می شود جان لاک و سامری می شود جک ]
... و خودِ من در مرحله ی شدن.
جک شپرد: «چرا ایمان آوردن برای تو این قدر آسان است؟»
[روزی صد دفعه فرشته ای که روی شانه ی راستم نشسته است می شود جان لاک و فرشته ی سمت چپی می شود جک ]
[روزی صد دفعه نیمه ی سنتی ام می شود جان لاک و نیمه ی مدرنم می شود جک ]
[روزی صد دفعه نیمکره ی راست مغزم می شود جان لاک و نیمکره ی سمت چپی می شود جک ]
[روزی صد دفعه آبا و اجدادم می شوند جان لاک و فرزندانم می شوند جک ]
[روزی صد دفعه موسی می شود جان لاک و سامری می شود جک ]
... و خودِ من در مرحله ی شدن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر