دیروز به اجبار از سر علاقه رفتم حوزه هنری. زمان و مکان برایم نوستالژیک بود. شنبه بعد از ظهر بود و من داشتم ساعت 6 تا 8 در همان اتاقی می نشستم که گعده ی بیقهی/زبان شناسی/نگارش/... درش برگزار می شد.خودم را می کشیدم تا بتوانم داخل بروم. دیروز هیچ کدام از آن بچه ها نبودند. هیچ کدام مان (و در بدترین حالت خودم) آن قبلی مان نبودیم و چقدر قبلی ها را دوست داشتم.
کاش جزیره ای وجود داشت که در آن «گم» می شدیم و زمان در یک لوپ بی نهایت می افتاد. کاش دسته ای وجود داشت، می رفتم مثل بنجامین با سختی می چرخاندمش و حوزه هنری ناپدید می شد، لااقل آن کلاس ناپدید می شد.
بی مروت یک جا که نیست، اگر بود حذفش می کردم...
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم؟
کاش جزیره ای وجود داشت که در آن «گم» می شدیم و زمان در یک لوپ بی نهایت می افتاد. کاش دسته ای وجود داشت، می رفتم مثل بنجامین با سختی می چرخاندمش و حوزه هنری ناپدید می شد، لااقل آن کلاس ناپدید می شد.
بی مروت یک جا که نیست، اگر بود حذفش می کردم...
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر