۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

باور نمی کنم

سخته برام دیدن این که جک در فیلم دیگری- با لباس دیگری- در حالات روحی دیگری بازی کنه. جک باید همان آدم مرددی باشه که در کار خودش جلو رفته و در کار خودش مونده.
جک باید همیشه چشم هاش قرمز باشه. جک نباید بتونه احساسی که ازش لبریز هست رو نشون بده. جک باید هر بار می خنده لبخندش هم تلخ باشه.
باور کردنش برایم سخت است که جک یک بازیگر باشه مثل همه ی بازیگرها. نمی خواهم باور کنم که جک پول گرفته است تا نقش بازی کند. 
جک باید همان مرد تنهایی باشد که پشت پیانو می نشیند و آهنگ می زند. 
جک باید همیشه نفس نفس بزند. در زندگی واقعی اش هم. جک باید همیشه به دنبال کیت باشد و نتواند یک کیت را کنار خودش نگه دارد. جک باید نتواند.
جک باید کسی چز ماتیو فاکس نباشد. راستش ماتیو فاکس باید کسی جز جک نباشد. نمی خواهم باور کنم که تاکسیدو مشکی می پوشد و دست یک مدلی- بازیگری را می گیرد و روی فرش قرمز می رود و می تواند بخورد و سرش را گرم کند برای افتر پارتی.
نه. نه که نخواهد- جک اصلا نباید بتواند.
بگذارید به یک چیز ایمان بیاورم.
دکورها را جمع نکنید بروید سر زندگی تان. بازی تمام نشده است. من تسلیم این «صحنه آرایی تان» نمی شوم. این بار نه. باورتان کرده ام. شما حق ندارید با باور من بازی کنید. شما حق ندارید در سالن کنسرت هنرمند محبوب من با موبایل حرف بزنید.
من کسی نیستم که از حق حرف بزنم. حق اصلا چیست؟ این یک خواهش است. خواهش می کنم موبایل تان را خاموش بکنید یا بروید بیرون حرف بزنید. بیرون سیگار هم می توانید بکشید اگر خواستید. فقط بروید لطفا.

هیچ نظری موجود نیست: