۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

سه شنبه، چرا این همه فاصله؟


زود غریبه می شویم. هم را که می بینیم حرفی نداریم بگوئیم. با آب و تاب از چیزهایی تعریف می کنی که روزی، روزگاری برایم هیجان داشت و الان از کنارش راحت می گذرم. زاویه بین مان ثابت است، مشکل این است که هر دو پیش می رویم و لحظه لحظه این فاصله بیشتر می شود. می آیی زمین و زمان را نگه داریم؟

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

شعرهایی که در کوچه می دوند

در سنگری بی نام جسدی گریه می کند
در دستش نامه ای برای بچه هایش
در دست دیگرش
عکس سید الرئیس لبخند می زند.

----
چند روز پیش رفته بودم حوزه، موسی بیدجِ عزیز را دیدم. کتابش را «به رسم یادگار» برایم امضا کرد و کمی، کمی از دردهایش را برایم گفت. دردهایش مثل بچه ها در کوچه می دوند...

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

بازگشت همه به سوی اونیست

سایت ها در دانشگاه تهران از دیشب ساعت 7 به بعد کم کم رفع فیلتر شدند. یعتی آقایان این قدر از شانزده آذر می ترسیدند؟

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

دنیا عوض شده است

لعنتی. مگر همین هفته ی قبل نبود که حسام زنگ زد و برای عروسی اش دعوت کرد؟ خودم اصرارش کردم که کارت نیاورد و این روزها به کار و بارهایش برسید. گفتم کارت لازم ندارم که، با کله می آیم. چند بار هم روی این با کله آمدن تاکید کردم؟ امروز کارهایم را در آزمایشگاه زودتر تعطیل کردم. ساعت هشت خانه بودم. ریش هایم را زدم، حمام رفتم، موهایم را خشک کردم. کت و شلوار پوشیدم و عطر زدم. خندان خندان از خانه زدم بیرون. در باشگاه که رسیدم دیدم در را بسته اند. آدرس را درست آمده بودم.رفتم دم در از سربازی که آنجا بود پرسیدم. گفت از عروسی خبری نیست. گفتم اشتباه می کنی، امشب عروسی آقای فلان است. گفت تیمسار فلان را می گویی؟ آنها که هفته ی پیش بودند. گفتم نمی فهمی آقا جان، من می گویم امروز بوده است. برو بپرس. می رویم دفترش را نشان می دهد. می بینم که یک هفته عقب هستم.
زنگ می زنم. حسام بر می دارد. نمی دانم چه بگویم. می گویم که دم در تالار ایستاده ام و اینجا خبری نیست. می گوید کجای کاری، ما رفته ایم ماه عسل مان و برگشته ایم. دعوت می زند بروم خانه شان. می روم، با گل هم می روم تا روی گلش را ببوسم.

چرا این قدر فاصله؟ دیگر مختصات را نمی شناسم. حسام با سالروز ازدواج امیرالمومنین و فاطمه زهرا آدرس زمانی داده بود و من اصلاً نفهمیدم این روز کی آمده و کی رفته است. ندیده ام جشن های بزرگ داشت این روز را. ندیده ام، ندیده ام. این قدر از دستگاه مختصات خارج شده ام که نفهمیدم امشب، شب شهادت است و کسی عروسی نمی گیرد. چرا این همه فاصله؟ انگار دیگر پاهایم روی این زمین نیستند. انگار. انگار.انگار.انگار.

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

آقایون تکبیر

دیروز در دانشگاه تهران سایت فیس بوک فیلتر شد.
دیروز در دانشگاه تهران سایت یوتیوب فیلتر شد.
دیروز در دانشگاه تهران سایت دانشگاه ام.آی.تی فیلتر شد.
دیروز در دانشگاه تهران سایت رپیدشر فیلتر شد.
دیروز در دانشگاه تهران سایت موسسه تکنولوژی کالیفرنیا فیلتر شد.
دیروز در دانشگاه تهران هر سایتی که راهنمایی برای نوشتن رزومه و اس.اُ.پی بهتر بود، فیلتر شد.
دیروز در دانشگاه تهران بسیاری از صفحات شخصی اساتید دانشگاه های آمریکایی فیلتر شد.

چند روز دیگر قرار است این بچه ها مدارک شان را بفرستند. چند ماه دیگر هم می روند. آقایون فکری برای خود کنند. سایت ام.آی.تی را بستی، فکر می کنی تمام است؟