۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

عدالت در آموزش

گمان نمی کنم که کسی باشد که بتواند به راحتی از نفی «عدالت» سخن بگوید. تفاوت در تعریف ما از عدالت و این که انجام عمل الف عادلانه هست یا خیر آغاز می شود. اینجا است که مسیرها از هم جدا می شود و الگوهای فکری متفاوت تجویزهای متفاوت می کنند. فلسفه و ادیان هر دو در این باره سخن گفته اند. من در نوع خودم خواندم و هر قدر خواندم گیج تر شدم و تصمیم گیری برایم سخت تر شد. پس همین ابتدا بگویم که من نمی دانم بهترین تعریف از عدالت چیست. فقط یک گزارش کوتاه از چیزی که دیده ام می گویم و می روم.

فرض می گیریم که رابطه ای آماری بین میزان درآمد یک فرد و رشته ی تحصیلی اش وجود دارد. آن کسی که رشته ی مهندسی خوانده است به طور متوسط از فردی که ادبیات عربی خوانده است درآمد بیشتری کسب می کند. نشان داده اند که در جوامع مختلف چنین رابطه ای وجود دارد. باز هم فرض می گیریم که این رشته های «پردرآمدتر» هزینه ی آموزشی بیشتری هم بر دپارتمان های آموزشی تحمیل می کنند. برای آموزش مهندسی و فیزیک به آزمایشگاه مجهزی نیاز است که آموختن ادبیات فرانسه به آن نیاز ندارد. به دلایلی مشابه اساتید مهندسی هم حقوق بالاتری طلب می کنند که این هم هزینه ی آموزش مهندسی را بالاتر می برد. خب طبیعتا در این شرایط اگر یک واحد درس مهندسی ۱۰۰۰ دلار هزینه داشته باشد واحد ادبیات فرانسه را می شود با ۶۰۰ دلار آموخت.

یک سیستم آموزشی عدالت محور مدعی است که شانس تحصیل برابری را برای همگان فراهم می کند. خب فرض کنید جوان ۱۸ ساله ای را که وارد دانشگاه شده است و باید ۱۵۰ هزار دلار برای تحصیل در رشته ی مهندسی بپردازد در حالی که برای تحصیل در ادبیات فرانسه فقط ۶۰ هزار دلار لازم است. اگر جوان از خانواده ای پولدار آمده باشد می تواند رشته ی مهندسی را انتخاب کند و به هزینه ی تحصیل اش فکر نکند در حالی که جوان از خانواده ی محروم تر به ناچار رشته ی ارزان تر را انتخاب می کند. نتیجه اش چه می شود؟ آن کسی که پولدار است رشته ی درآمدزاتر را انتخاب می کند و پولدارتر هم می شود و آن فرد محروم از دسترسی به موقعیت بهتر محروم تر می شود.

فرض می کنیم که در تعریف ما از عدالت دسترسی به فرصت رشد یکسان برای همه وضع شده است. مدیران و تصمیم گیران آموزش عالی در آمریکا چنین تعریفی از عدالت داشتند. نتیجه اش چه شد؟ منع differential tuition. به این معنی که الان مثلا در دانشگاه میشیگان، هزینه ی تحصیل رشته ی مهندسی و فیزیک و گیاه شناسی یکسان است. دانشجویی که سال اول وارد می شود و یک سری دروس عمومی را انتخاب می کند، در سال دوم آزاد است که بدون دغدغه ی مالی هر رشته ای را که علاقه و توانایی تحصیلش را دارد انتخاب کند. این را من تازه همین دیروز یاد گرفتم یعنی خب می دانستم که هزینه ی ثبت نام رشته محور نیست اما به فلسفه اش نه فکر کرده بودم و نه خبر داشتم. شنیدنش حس خوبی ایجاد کرد. خصوصا که فهمیدم این یادگاری از دوره ی مارتین لوتر کینگ و مبارزات مدنی سیاه پوستان در آمریکا هم بوده است...

 * البته با تعریف دیگری از عدالت این قانون می تواند کاملا غیرعادلانه باشد. فرض کنید که من علاقه به تحصیل در رشته ی زبان های باستانی آفریقایی دارم. میزان علاقه ام هم آن قدر زیاد است که به بازار کار پس از فراغت از تحصیل اهمیت نمی دهم. در شرایط عادی هزینه ی تحصیل من تنها ۵۰ هزار دلار است. اما به دلیل قانون فوق و این که همه باید به میزان برابر شهریه بپردازند،‌شهریه ی من ۸۰ هزار دلار می شود. این یعنی که من در حقیقت بخشی از هزینه ی تحصیل فردی که مهندسی می خواند را هم پرداخت کرده ام. او در آزمایشگاه های گران قیمت شرکت می کند که من نیازی به آن ندارم. آیا این عادلانه است که هزینه ی تحصیل او را من پرداخت کنم؟ این شاید دعوای اصلی بین دو طیف چپ و راست در آمریکا باشد.  عین همین استدلال را این روزها در برابر بیمه ی درمانی می آورند. موافقان بیمه ی درمانی همگانی (دموکرات ها) از دسترسی به امکانات برابر درمانی به عنوان حقوق اولیه ی انسانی نام می برند و مخالفان (جمهوری خواهان) از پاسداری از حقوق شخصی می گویند. تعاریف از عدالت متفاوت می شود و خب متاسفانه یک جواب درست هم وجود ندارد.

پ.ن: خب چنین بحثی در کشوری که تحصیلات عالیه در آن رایگان است اصلا جای مطرح شدن ندارد. سوال عدالت این می شود که آیا این عادلانه است که دولت هزینه ی تحصیلات افراد را پرداخت کند؟ بدون هیچ نظارتی بر کیفیت تحصیل دانشجو، میزان سنوات تحصیل و غیره...  






هیچ نظری موجود نیست: