۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

مصاحبه ای در خواب


س- استاد، شما با این همه استعداد و علاقه تان چرا موسیقی دان نشدید؟

ج-  راستش من اول تشکر کنم از تعریف تان. بگذارید کمی هم اظهار فروتنی کنم و اعتراف به این که لیاقت این تعریف ها را ندارم. اما خب حقیقت این است که من در دوره و زمانه ی بدی چشم به دنیا گشودم. نه که بخواهم تنبلی خودم را به حساب زمانه بگذارم. اما در واقع این جبر روزگار بود که من را از موسیقی دور کرد. باز هم نه که از موسیقی دور باشم. ساعات زیادی را به صورت روزانه با موسیقی می گذراندم و خب همین بود که نیاز به خلق نمی دیدم. هر چه ما می خواستیم بگوییم را دیگران گفته بودند. هر احساسی را که ما بخواهیم در شکلی از آوا تخلیه کنیم دیگران تجربه و زندگی کرده بودند و ملودی اش را نوشته بودند. و از همه فاجعه بارتر این شبکه های اجتماعی بودند که برای ما این فرصت را فراهم می کردند که غصه های مان را در لحظه به اشتراک بگذاریم.

 برای خلق چنان اثری، بایستی غصه ها و اندوه ها در وجودمان مالامال شوند. اثر هنری آن لبریز اندوه فراوان وجود ماست. خب به لطف این شبکه های در هم تنیده ی اجتماعی احساسی که آتش به سرتاسر وجود بزند اصلا به نیمه ی شکل گرفتن هم نمی رسد. من به آثار متقدمان که نگاه می کنم استادی را می بینم در زیرزمین خانه اش. فشار جکومتی توتالیتر را می بینم که رمق برایش نگذشته. استیصالی می بینم که شکل ملودی گرفته است و «دیوار» را تشکیل داده است. استیصال من از توتالیترها یا با گوش دادن به آلبوم «دیوار» ، که به یمن همین شبکه های اجتماعی بی اندازه تسهیل شده است، تسلی می یابد یا با چند خطی خواندن و به اشتراک گذاشتن کلمات احساسم از این استیصال.
با استفاده از ماشین زمان به عقب بازگردید. اینترنت را به نسل خانوم هایده بدهید، آن وقت اگر هنوز برنامه ی گلها سرجایش بود من را به تنبلی متهم کنید. تنبلی و رخوت من جرم نیست. بیماری حاشیه ای است. دنبال علت بگردید، این راهی که آمده ایم را بازگردید، درست می شویم. «جک» راست می گفت. باید به جزیره باز گردیم.


از کتاب «دیالوگ هایی در آینه» - نشر سخن

هیچ نظری موجود نیست: