۱۳۹۲ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

خیال هایی از مصاحبه

س - استاد. می خواستم خواهش کنم که اگر می شود از تولد سی سالگی تان برای ما بگویید.

ج- تولد سی سالگی؟ این حرف اصلا یعنی چه؟ منظورتان این است که از سی امین سالگرد تولدم برای تان بگویم؟ خب من راستش این بازی ها را قبول ندارم و دوست ندارم. سال که یک قرارداد بیشتر نیست. من می دانم، شما هم می دانید و من راستش واقعا به این باور دارم که زمان تابعی متانوب نیست. زمان بر خلاف کره زمین بر مداری دایره ای حرکت نمی کند. زمان بر روی خط به جلو می رود و این گردش زمین در مدار کروی است که ما را به این پندار غلط می اندازد که انگار زمان می چرخد. اگر شما هم مثل من به این مفهوم باور بیاورید دیگر نه برای کسی تولد می گیرید و نه این سوال را می پرسید. 
اما خب آن سالها قبل من هم مثل شما هنوز زمان را با واحدهای متناوب می سنجیدم. روز و هفته و ماه و سال می شمردم. این تناوب ها گذشتند تا عدد سالها به ۳۰ رسید. می دانم. می دانم. شما هم می دانید که برای پسر بچه ها این عدد خیلی دلهره آور است. من هم پسر بچه ای بیشتر که نبودم آن روزها. خیالها در ذهنم داشتم و آرزوها. خب عدد تناوبی من به ۳۰ رسیده بود و هیچ کدام از آن خیالها به واقعیت نرسیده بودند. این دردناک بود. ۳۰ ساله شده بودم و هنوز رمان خودم را ننوشته بودم، موسیقی راک خودم را تولید نکرده بودم، نمایشنامه جهان سوز خود را مکتوب نکرده بودم، فیلم داستانی ام را رو به روی دوربین نبرده بودم، مقاله ام را در ژورنال نیچر چاپ نکرده بودم، ویولن زدن را یاد نگرفته بودم، ماری جوآنا نکشیده بودم، شکست عاطفی نخورده بودم و در عین حال در روابط اجتماعی ام آن که می خواستم نبودم...
حالا که بر می گردم و به آن روزها می نگرم راستش خنده ام می گیرد. کاش می شد گوش آن پسر بچه تازه ۳۰ ساله را می گرفتم و می کشیدم سمت خودم. در گوشش زمزمه می کردم که همه چیز خوب می شود. لازم نیست غصه بخورد، نیازی به آن زهرماری نیست. کاش می شد برگردم و به آن پسربچه تمامیت خواه و زیاده خواه بگویم که خوشی ها و آرامش ها و آسودگی ها و افتخارات در آینده به دنبالش هستند. چه ساعت ها که از آن پسرک تلف شد در آن سالها که می توانست بهتر بگذراند. دلم برایش می سوزد اما خب آینده اش روشن است. کاش می شد این نوید را به عنوان هدیه تولد برایش بگیرم. یادم از چهره اش در آن سالها که می افتد غصه ام می گیرد. اما خب مهم این است که می گذرد. آن پسرک در هم رفته ی آن سال الان روبروی شما نشسته است. روبروی شماکه در ظاهر نشسته است، در واقع برای خودش در قله های افتخار نشسته است و در منتهای طلب خود کامران شده است.

از کتاب «دیالوگ هایی در آینه» - نشر سخن

هیچ نظری موجود نیست: