۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

این حس مشترک

نمی دانم از سر چیست. از سر این است که خوب می نویسد. از سر این است که می شناسمش یا از سر این است که قصه ی همه ی آدم ها یکی است. همه ی قصه ها از یک نقطه متولد می شود و در یک نقطه می میرد.
قصه ها همان ژن های ما هستند شاید. به هم می پیچند و بالا می روند. یک مسیر را می رویم. دیر و زود می رسیم شاید و عبور می کنیم.
احساسی داشتم. خواستم بنویسم. یادم افتاد قبلا خوانده ام احساس را. نوشته است و خوب هم نوشته است. بعضی وقت ها خواندن بعضی احساس ها از نوشتنش بیشتر آرامم می کند. 
آرشیو بلاگش را زیر و رو کردم. پیدایش کردم. خواندمش. یک بار دو بار سه بار. حفظ کردم آخرش را. نوشته بود آدم احساس می کند این وسط قدرش قدر یک چوق الف هم نیست. 
احساسش را حس کردم. خواندم. هی هی مرور کردم این چند کلمه را. الان بهترم. خیلی بهترم. باید تشکر کنم.
کورش علیانی، برای پلی که شنبه یازده اکتبر دو هزار و هشت به احساسم ساختی ممنون هستم.

هیچ نظری موجود نیست: