هی می گویند عشق کار قلب است عقل کار مغز. انگار اول بار ارسطو این غلط را انداخته است در ذهن مردم و بعد شاعران هی نوشته اند و گفته اند. آدم ها هی به معشوق شان گفته اند تو در قلب من جا داری. عزیز جان. در قلب هیچ چیزی جا ندارد. در قلب فقط خون است و خون. عشق تو، عشق من در مغزمان شکل می گیرد و حیات دارد.
حالا چرا ارسطو این را گفته است؟ ارسطو هم عاشق بوده است لابد. ارسطو هم لابد صدای عشقش را می شنیده قلبش تندتر می زده است. ارسطو هم لابد اسم عشقش را جایی می شنیده قلبش تندتر می زده است. ارسطو هم لابد مثل
محسن چاوشی دخترش را با ناشناسی در هوای گرم بندر تو بازار خرمشهر می دیده است، نفسش در نمی آمده است و قلب ضعیفش بوم بوم می زده است. ارسطو هم لابد مثل بعضی ها تا بین ابن سینا و سالن تالارها می دیده رفیقش را قلبش تندتر می زده است. آن قدر تند می زده است که نمی توانسته خوب حرف بزند. آن قدر قلبش تند می زده است که نمی توانسته قدم بردارد برود جلو. نمی توانسته است برود و راحت به او بگوید که دوستش دارد. نمی توانسته و همیشه فقط از دور دیده اش و او رفته است و فردا باز دوباره دیدن و تپیدن بوده.
گذشته است و روزی شیرینی اش را خورده است. یک جعبه شیرینی آورده اند که فلانی و فلانی با هم خوش بخت شوند ان شاء الله. ارسطو آن وقت بود اصلاً که فیلسوف شد. کتاب های عجیب و غریب خواند. سعی کرد حرف های مهم و سخت بزند که کسی نفهمد. سعی کرد دامنه ی مطالعاتش آن قدر وسیع باشد که دهان که باز می کند و حرف می زند همه بگویند آآآآآ این آقا چقدر سواد دارد.
نشست و فکر کرد در عشق. یادش آمد همه ی آن روزها را. آره این همه تقصیر قلبش بود. تقصیر قلبش بود که هر بار تند می زد. اصلاً همه ی عشق از درون قلب است که بیرون می ریزد. آن مغز لعنتی که به این چیزها کاری ندارد. عین خیالش هم نیست که تو عاشق شده ای. یک بار نشده برای عشق به تپش بیفتد. این قلب، این دل هر بار تند زده است. آن قدر تند که بعضی اوقات آقای ارسطو حس کرده است الان است بیرون بپرد از سینه.
خلاصه این طور بود که آقای ارسطو که بعد آن درگیری عاشقانه آدم مهمی شده بود سعی کرد همه را قانع کند که عشق کار قلب است. بعدها شاعران وطنی مانند حافظ و سعدی و مولوی و خیلی ها هم گول او را خوردند. آدم های زیادی را به گمراهی کشاند این ارسطو. خدا از سر تقصیراتش بگذرد. همه اش از این نگاه های ناپاک شروع می شود و خلقی را به گمراهی می کشانند. جتی مجبور کرده است خدا هم در قرآنش برای این که مردم فهم باشد بگوید آدم های منافق در قلبشان مرض است. بگوید این مردم قلب هایی دارند که با آن نمی فهمند. خدا که خودش خلق کرده است و می داند اما باید به زبان مردم صحبت کند دیگر.
حالا دیگر روش های تصویربرداری کارکردی مغزی نشان داده اند که همه ی این ها زیر سر آن مغز است. این مغز بوده که عاشق می شده است، تصویر معشوق، صدای معشوق، عطر معشوق را به یادش می سپرده، تا چیزی می شده است به قلب می گفته تند بزن، به نفس می گفته حبس شو. همه اش زیر سر آن مغز لعنتی بوده است که آن بالا نشسته است. این را البته ارسطو ندید و تاریخ را به سمتی برد که امروز من به او می گویم دلم برایت تنگ شده است. می گویم در قلب من جا داری. می دانم کار، کار مغز است اما دوست دارم در این اشتباهم بمانم. بدم می آید از آن سلولهای خاکستری تو در توی پیچ خورده.
***
پ.ن: ببین چه ساده گفته، ببین چه خوب خونده این آهنگو . آخه داره میگه
عینک ری-بن اصلم، هر چی دارم مال تو
نفسم تویی تو دختر، همه دردات مال مو
می خرم سال دیگه واست النگوی طلا
تا ابد به پات می شینم بات میمونم والا
ببین بچه بندر همیشه اعتقاد داره پولش رو خوردن، میگه:
اگه پولامو بدن واست عروسی می گیرم
روزی صد دفعه برای چشمات می میرم