۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

آواتار


اصلا حرف شرق و غرب نیست. دعوا سر زندگی است. دعوا سر این است که ما می خواهیم زندگی کنیم و سبز باشیم، یک نفری آن طرف هست که زندگی اش در پول و قدرت است. زورش هم زیاد است.توپ و تفنگ و تانک هم دارد. حاضر است همه ی میراث ما، آرامش ما را نابود کند و خیالش هم نیست.سهام دار هایش باید راضی باشند.
ما که چیز زیادی نمی خواهیم. لباس های قشنگ و ماشین تندرو و سرعت زیاد نمی خواهیم. دل مان خوش است به همین یک درخت سبز. دل مان خوش است که دنیای مان در همین زمین است و می توانیم با تک تک عناصر این زمین حرف بزنیم. می توانیم گل را بو کنیم، می توانیم برای حیوانی هم که می میرد گریه کنیم. می توانیم غریبه باشیم و عاشق  شویم.
آن یک نفر دیگر است که عشق نمی فهمد و از آسمان آمده است و درخت سبز ما را نابود می کند تا برای خودش توشه ای به آسمان ببرد. این درخت سبز همه چیز ما است. این سبزی و طراوت، همه ی میراث ما است که درمیلیاردها سال به دست آمده است. این سبزی حاصل تلاش برای بقای نیاکان ما است. این درخت سبز حاصل تلاش همه ی آن ژن هایی است که سخت جنگیده اند و خود را با محیط وفق داده اند تا زنده بمانند.
می خواهد با آن صورت نخراشیده اش، با آن همه ابزار آلات پر سر و صدایش درخت ما را از ما بگیرد. می خواهد همه ی ما را کوچ دهد. برایش مهم هم نیست کجا می رویم. برایش مهم نیست آواره ی کجا می شویم
اصلاً حرف شرق و غرب نیست. این طرف مایی هستیم که می خواهیم بر روی زمین خودمان زندگی کنیم. آن طرف آسمانی هایی هستند که آمده اند میراث ما را بگیرند و ببرند برای سهام داران. آخر قصه ی ما هم به اندازه ی قصه جیمز کامرون شیرین می شود؟
***
پ.ن: آواتار سه بعدی در سینمای ایست وود. قطره، قطره اشک که لحظه لحظه از زیر عینک می چکند و باید مواظب باشم رفیقی، غریبه ای نبیند و نخندد بر منی که برای کلاه قرمزی هم گریه ام می گیرد.

۱ نظر:

سعید گفت...

حالا من آواتارو که ندیدم ولی کلاه قرمزی که اشکال نداره. کمتر کسی از همسنامونو می شناسم که برای کلاه قرمزی گریه نکرده باشه.