۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

گود ریدز


می خواهم از تو خواهش کنم. می خواهم خواهش کنم بروی در گودریدز اکانت باز کنی. کتاب هایی که خوانده ای را آرام آرام به یاد بیاوری و به لیست کتاب هایت اضافه کنی. کتاب هایی را که دوست داری بخوانی و هنوز نخوانده ای را به لیستت اضافه کنی. کتاب هایی را که همین روزها به دست گرفته ای و داری می خوانی به لیست اضافه کنی. می خواهم از تو خواهش کنم که بعد از همه ی اینها من را هم به لیست دوستانت اضافه کنی. بگذار در جریان کتاب هایی که می خوانی باشم. بگذار ببینمت که در کتاب خواندن از من جلو می زنی. بگذار ببینمت چه کتاب هایی می خوانی و به تو حسودی ام شود. بگذار به این خیال ساده زنده بمانم که دوستانی دارم که مثل من دلشان برای کتاب ضعف می رود. بگذار من دیوانه که این همه راه کوبیده ام و رفته ام شیکاگو و فقط سه ساعت فرصت گشتن در شهر داشته ام و همه اش را در بردرز خیابان میشیگان گذرانده ام، و دست بر کتاب ها کشیده ام و از لذت نوازش جلد لطیفش ارضا شده ام، بیایم در صفحه ی تو در گودریدز و بر کتاب هایی که داری دست بکشم. بیایم و ساعتی فراغتم را با قدم زدن در کتاب خانه ی تو بگذرانم. از تو خواهش می کنم (این آخری را با لحن دکتر بهمن مهری)

پ.ن: برایت دعوت نامه ی خودکار نفرستادم ترسیدم دعوت را هرزنامه خیال کنی و خیالش برایم ترسناک بود. گفتم بیایم اینجا روی این دیوار بنویسم. شاید  گذرت به این دیوار بیفتد.