لعنت به خاطره
۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه
۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سهشنبه
دهه ات گذشته مربی!
مادر بزرگ تلویزیون را نگاه می کند. بی مروت یک کلمه هم حرف نمی زند. تلویزیون سرودهای انقلابی می خواند و مادربزرگ همین طور زل می زند به صفحه. نمی دانم به علی اش فکر می کند، به جان و هزینه ای که کرده، یا ... نمی دانم.
آقای صدا و سیمان، بس نیست دیگر؟ به خدا دهه اش گذشته است، تو را به خدا هر سال این ده روز باز آهنگ خمینی ای امام پخش نکن. من که نمی فهمم حال و هوای آن روزها را، فقط مادر بزرگ هوایی می شود، بگذار او هم فراموش کند.
آقای صدا و سیمان، بس نیست دیگر؟ به خدا دهه اش گذشته است، تو را به خدا هر سال این ده روز باز آهنگ خمینی ای امام پخش نکن. من که نمی فهمم حال و هوای آن روزها را، فقط مادر بزرگ هوایی می شود، بگذار او هم فراموش کند.
اشتراک در:
پستها (Atom)