۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟

بعد از مدت ها دوباره شریعتی خواندم. این بار بی ایمان. ایمانی که خود شریعتی برایم ایجاد کرده بود این بار در رگ های من جاری نبود، مرا احاطه نمی کرد. شریعتی نوشته بود که نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن
ای کاش می شد نوشت و فراموش کرد.نوشت و رفت.رفت دنبال زندگی و بدبختی هایش
باز هم باید بگویم: «گاهی اوقات جهل غنیمت است»
شریعتی توان این را داشت که سیگار دود کند، نیکوتین وارد رگ هایش کند، بنویسد و فراموش کند. طاقتش را ندارم به خودم لطمه بزنم. اما مگر این فراموش نکردن خودش ضربه نیست؟ نمی دانم.باید رفت.باید رفت. بایدرفت.باید رفت.باید رفت. باید رفت.باید رفت

پ.ن: محسن نامجو بعضی و اوقات می دود روی اعصابِ نداشته: «ای کاش... ای کاش... ای کاش... ای کاش قضاوتی در کار بود....ای کاش....ای کاش....ای کاش.....قیامتی در کار،درکار،درکار بود»و شک دارم که باشد

هیچ نظری موجود نیست: