۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

درب ها را به رویت می بندند

آقاجون آدم ساده ای بود. اصالتاً اهل تبریز بود و در تبریز بزرگ شده بود، بعدتر مهاجرت کرده بود تهران و مغازه ای در تهران پارس داشت. خیلی زودتر از آن که من بتوانم خاطره ی دقیق و شفافی از او داشته باشم فوت کرد. فکر کنم چهار پنچ سالی بعد از شهادت علی خودش در آزادسازی خرمشهر.
برایم نقل کرده اند که قید خاصی داشته است حتماً نمازهایش را مسجد بخواند. می گفته است و حتماً شنیده بوده است که مرد نباید نماز در خانه اش بخواند. مثال عمده ترک های قبل از انقلاب مقلد آقا بوده است. آقا سیّد کاظم شریعتمداری
 روزی بود که آقا برای خودش مرجع بود و احترام داشت و اعلی حضرت هم درخواست اش را بی جواب نمی گذاشت و اگر می نوشت آقای خمینی مجتهد است و مرجع است بی خود می کرد شاه که بخواهد اعدامش کند. روزگار عوض شد، روزگاری رسید که آقا را فحش می دادند، یک مشت بچه. یک مشت بچه که تازه داشتند ته ریشی در می آوردند. 
بچه ها قلدر شده بودند. جلوی آقاجون رو گرفته بودند در مسجد. می گفتند مقلدهای شریعتمداری حق ندارند تو مسجد نماز بخونند. آقاجون هیچ وقت سیاسی نبود. اصلاً ترک ها بعد دو تا انقلاب دیگه هیچ وقت سیاسی نشدند. ترک ها دیگر رفتند تو لاک خودشان. پشت دست شون رو داغ کردند که به این بچه تهرانی ها هیچ وقت اعتماد نکنند. 
آقاجون که سیاسی نبود. آقا جون فقط آمده بود مسجد نمازش را بخواند. نگذاشتند این بچه ها. حالا باید چی کار می کرد؟ می رفت خونه نماز می خوند؟ قبول نیست که. آقاجون با خودش جا نماز می برد. می رفت تو صجن مسجد، یه گوشه پیدا می کرد. جانمازش رو پهن می کرد، نماز می خوند. باز دم بچه ها گرم که آقاجون رو از حیاط مسجد بیرون ننداختند. آقا جون ما که سیاسی نبود. اصلاً ترک ها هیچ کدوم شون سیاسی نشدند دیگه. آقا جون چقدر گفت علی نرو دنبال اینا. آخرش خودت رو به کشتن میدی ها. علی رفت. رفت و زود رفت. بچه تخس ها البته هنوز مانده اند. می روند این طرف آن طرف عربده می کشند هنوز.
***
من که یادم نمی آمد. این ها را برایم تعریف کرده اند. همیشه دلم برای آقاجون می سوخت. با این تصویر که چه دردی می کشیده است، تنها گوشه ی مسجد نماز می خوانده. حالا که این و این و این و این را دیدم نمی دانم چرا دوباره تصویر آقاجون در ذهنم آمد. شاید چون من هم سیاسی نیستم. اما خب سیاست همه چیزمان را به هم ریخته است دیگر