انسان اولیه* در جنگل قدم می زند. بوته ها تکان می خورند. محل نمی گذارد. بی خیال از کنار بوته ها می گذرد. جلوتر که می رود ببری از میان بوته ها در می آید و انسان که دیده است رفیق قبلی اش را ببر خورده است فرار می کند. ببر که دیده است برای شکار به سرعتی بیشتر از سرعت اجدادش نیاز دارد طی چند هزار سال سرعتش اضافه شده است. در این رقابت ببر برنده می شود.
انسان بعدی که برادرش را ببر خورده است، تکان خوردن بوته که می بیند خیال نمی کند باد میان بوته ها است و این حرکت از باد است. انسان بعدی ببر پنهان لای بوته ها را می بیند. این بار بوته را از دور که می بیند راهش را کج می کند. زحمت زیاد به خودش می دهد، مسیرش را دور می کند تا از کنار بوته های باد در میان نگذرد.
با این کار خودش را نجات داده است. هم زمان در مم نسل های بعدش اش این را کاشته است که هر بوته ای که می جنبد، جانداری پشت اش نشسته است. در ذهن نسل های بعدش اش این را کاشته است که هر پدیده ی ساده می تواند علت های پیچیده داشته باشد. در ذهن نسل های بعدی اش ایمان به چیزهای عجیب و غریب را کاشته است. با همین کار ساده اش چند هزار سال بعد، لکه ای در آسمان را به بشقاب پرنده تبدیل کرده است.
انسان اولیه دو انتخاب داشته است. می توانسته است اشتباه مثبت یا اشتباه منفی کند. یکی منجر به خورده شدنش توسط ببر می شده است یا کوتاه تر شدن راهش. دیگری منجر به در امان ماندن از خطر ببر و در عوض طولانی تر شدن راه. انسان اولیه لعنتی از همان اول هم تاجر بوده است. چرتکه انداخته است و هزینه فایده حساب کرده است. تصمیم گرفته است زحمت بیشتر را انتخاب کند گیرم هزینه جانبی اش ساختن ببر موهومی از تکان باد بوده باشد.
***
از آقا امام صادق اعتقاد به ذات اقدس حق را پرسیدند. فرمود گیرم آخرتی وجود نداشته باشد، ما چه چیزی از دست داده ایم؟ گیرم آخرتی باشد شما چه چیزی از دست داده اید؟
***
*انسان اولیه در اینجا چیزی از جنس حضرت آدم نیست. گونه ای تکاملی است در سیر انسان شدن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر