۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

با مردم باش و نباش

شریعتی می گفت که این جمله پیغمبرانه است. این روزها که تافل می خوانم پیغمبرانه را نوشته اند پرافتیک و معنی کرده اند مبتنی بر پیشگویی.والله قسم که شریعتی راست گفته است. این حرف توصیه ای است مبتنی بر پیشگویی. پیشگویی از سرنوشت محتوم آدم ها. نباید دل بست به آدم ها ، به مردم. باید پناه برد از دست آدم ها، از دست مردم.باید رفت، باید رفت

قبل ترها خیلی اوقات سعی می کردم عبارت انسان، حیوانِ ... است را با واژه ای مناسب پر کنم. بهترین چیزی که پیدا کرده بودم، «غافل» بود، «فراموش کار» بود. دوست دارم از امروز «تنها» را هم به این مجموعه اضافه کنم . مردم «غافل» هستند از این که «تنها» هستند.
من غافل بودم، دیگر بس است

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟

بعد از مدت ها دوباره شریعتی خواندم. این بار بی ایمان. ایمانی که خود شریعتی برایم ایجاد کرده بود این بار در رگ های من جاری نبود، مرا احاطه نمی کرد. شریعتی نوشته بود که نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن
ای کاش می شد نوشت و فراموش کرد.نوشت و رفت.رفت دنبال زندگی و بدبختی هایش
باز هم باید بگویم: «گاهی اوقات جهل غنیمت است»
شریعتی توان این را داشت که سیگار دود کند، نیکوتین وارد رگ هایش کند، بنویسد و فراموش کند. طاقتش را ندارم به خودم لطمه بزنم. اما مگر این فراموش نکردن خودش ضربه نیست؟ نمی دانم.باید رفت.باید رفت. بایدرفت.باید رفت.باید رفت. باید رفت.باید رفت

پ.ن: محسن نامجو بعضی و اوقات می دود روی اعصابِ نداشته: «ای کاش... ای کاش... ای کاش... ای کاش قضاوتی در کار بود....ای کاش....ای کاش....ای کاش.....قیامتی در کار،درکار،درکار بود»و شک دارم که باشد

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

خانم های محترم می شود این بچه های کوچک را با وضو شیر ندهند تا وقتی بزرگ شدند خودشان تصمیم بگیرند چه غلطی می خواهند بکنند؟