۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

این عیدو ما هستیم به یادتون

علی اش را کشتند که ساکت اش کنند. جایی نگفت خون علی ما رنگین است. ساکت شد اما ساکت در عزای علی اش، از حرفش ساکت نشد.
این عید را نشسته اند دور هم. سال را تحویل می کنند. علی دیگر نیست. «علی بالا» نیست که دستش را بگیرد روز رای با هم بروند مسجد.
علی نیست و می گوید باید صبر کرد. باید استقامت کرد.
یک ربع دیگر سال تحویل می شود. مهندس جان، علی شما  گل سر سبد سفره ی ماست. سال نویت مبارک علی جان

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

این حس مشترک

نمی دانم از سر چیست. از سر این است که خوب می نویسد. از سر این است که می شناسمش یا از سر این است که قصه ی همه ی آدم ها یکی است. همه ی قصه ها از یک نقطه متولد می شود و در یک نقطه می میرد.
قصه ها همان ژن های ما هستند شاید. به هم می پیچند و بالا می روند. یک مسیر را می رویم. دیر و زود می رسیم شاید و عبور می کنیم.
احساسی داشتم. خواستم بنویسم. یادم افتاد قبلا خوانده ام احساس را. نوشته است و خوب هم نوشته است. بعضی وقت ها خواندن بعضی احساس ها از نوشتنش بیشتر آرامم می کند. 
آرشیو بلاگش را زیر و رو کردم. پیدایش کردم. خواندمش. یک بار دو بار سه بار. حفظ کردم آخرش را. نوشته بود آدم احساس می کند این وسط قدرش قدر یک چوق الف هم نیست. 
احساسش را حس کردم. خواندم. هی هی مرور کردم این چند کلمه را. الان بهترم. خیلی بهترم. باید تشکر کنم.
کورش علیانی، برای پلی که شنبه یازده اکتبر دو هزار و هشت به احساسم ساختی ممنون هستم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

کتاب قانون

با علی داودی در نمایشگاه نشسته بودیم. بی هوا. بی خیال همه چیز. گپ می زدیم. علی گفت:
نام مرغی
          که
             بی هوا
                    از دل مان پرید
             «ایمان» بود

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

طبقه بندی های دو سطحی

بلاگ ها دو دسته اند. آنهایی که مشترک شان شدی. هر وقت به روز بشوند می خوانی شان. آن هایی که هنوز ترجیح می دهی آدرسشان را تایپ کنی ببینی پست جدید به روز کرده اند یا نه.

کتاب ها دو دسته اند. آنهایی که به داشتن پی.دی.اف شان راضی هستی. آنهایی که هنوز دوست داری بخری شان، در کتاب خانه بچینی شان و هر از گاهی دستی بر جلدشان بکشی.

فیلم ها و آهنگ ها دو دسته اند. آنهایی که دانلود می کنی یا آن لاین می بینی و می شنوی شان. آنهایی که باید سی.دسی، دی.وی.دی، بلو.ری شان را بخری. داشته باشی. پیش چشمت باشد. ببینی.

دوست ها هم دو دسته اند...

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

زندگی را عشق است

در صورت شان دیدم. آینه در برابر آینه شدند و تکثیر. بزرگ تر می خواست بگوید همه چیز از سی سال قبل افتضاح تر شده است. کوچک تر اصرار داشت که همه چیز عالی است. اصرار از دو طرف. آینه در آینه.
من اصرار به هیچ چیز ندارم. نه سی برایم عدد مقدس است، نه دو هزار و پانصد. می خواهم خوب زندگی کنم. معلم یادم داده است: تنها کسانی می توانند خوب بمیرند که خوب زندگی کرده اند. کاش بتوانم خوب مرد.

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

خشم خدا

For the wicked themselves will perish, And the enemies of Jehovah will be like the preciousness of pastures. They must come to their end. In smoke they must come to their end. (Psalms 37:20) New world translation of the Holy Scripts.
روز پایان نزدیک است. دود همه ی دشمنان را نابود خواهد کرد. یهوه سخت انتقام گیر است. همه ی آن همه فلسفه و فیزیک و پزشکی هم به کار نمی آید. هر علم و هنری که دارند را باید کنار بگذارند. یهوه با تکنیک های بشرساخت بیزار است. ده اپیزود دیگر همه چیز تمام می شود.