۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

بالتی هی احسن


این طرف دنیا هم هستند پس. ایستاده بود و داشت تبلیغ به دین می کرد. تنها نبود البته. دو سه نفر دوست هم داشت. یک فیلم بردار هم داشتند. اما خودش از بقیه پیرتر بود. ایستاده بود سر چهار راه و داشت قصه هایش را تعریف می کرد. جالب بود که کسی برای حرفش نمی ایستاد. خوب برای من بامزه بود دیدنش. ایستادم. گفت : «دو یو هو انی کوئزشن؟» که گفتم نه بابا فقط دارم گوش می کنم. ادامه داد با صدای بلند حرف زدن. برایم بانمک بود حرف هاش. بیشتر از حرف ها، لحن و جدیت اش خوب بود. عقب تر رفتم و فیلم گرفتم. لحن و جدیت اش را می توانی در اینجا ببینی. به قول شیخ مهدی کروبی اگر هم فیلتر کرده اند، فیلتر شکن داری لابد!

فیلم را که قطع کردم بروم به کلاس حبیب صالحی برسم، دیدم یک دختری رفت سمتش. فکر کردم لابد دارند بحث می کنند. دختر را هم فیلم کردم. جلوتر که رفتم و وارد بحث شان شدم فهمیدم دختر هم یک مسیحی است و می خواهد از آقا دلگرمی بگیرد که او هم بتواند این گونه تبلیغات را برای اعتقادش انجام دهد. آقا می گوید دخترم اگر دوستانت تو را مسخره کردند برایت مهم نباشد، عیسی مسیح حامی تو خواهد بود. من نوزده سال است به این دانشگاه می آیم و این حرف ها را می زنم. بیشتر از نود و پنج درصد این بچه ها من را مسخره می کنند. من دلم برای آنها می سوزد. من می خواهم به جهنم نروند. من دلم می خواهد این ها گناه نکنند. اگر من را مسخره کنند مهم نیست. عیسی را هم اذیت می کردند. تو هم به دلت ترس راه نده. اگر بتوانی یک نفر را هم از گناه دور کنی ارزش دارد. دخترک خوش حال رفت.

من هم خوش حال شدم. لااقل این بنده خدا برای دور نگه داشتن مردم از آتش نرفته حکومت اسلامی تاسیس کند. البته خدا نیاورد آن روز را. این ها هم پتانسیل تبدیل شدن به ا.ن را دارند.

پ.ن: شاید نوشته ی روی آن تابلو معلوم نباشد. این عکس را رفنم جلوتر با موبایل گرفتم. ببخش که کیفیت ندارد.